سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر گاه روزی بیاید که در آن بر دانشم نیفزایم، پس در آمدن خورشید آن روز بر من خجسته مباد . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

عشق لذت بخش ترین شکنجه است

عشق وسعتش گرچه بسیار اما دوامش کم است

عشق آن است که همه خواسته ها را برای او آرزو کنی

اگه پسرا نبودن؟

اگه پسرا نبودن کی مامانا رو دق می داد؟ اگه پسر ا نبودن کی خونه رو می کرد باغ وحش؟ اگه پسرا نبودن تو دانشگاه استاد کیو ضایع می کرد؟ اگه پسرا نبودن دخترا به چ ی می خندیدن؟ اگه پسرا نبودن دخترا کیو سر کار می ذاشتن؟ اگه پسرا نبودن دخترا کیو تیغ می زدن؟ اگه پسرا نبودن کی تو کلاس می رفت گچ می یاورد؟ اگه پسرا نبودن کی اشغالا رو می ذاشت جلوی در؟ اگه پسرا نبودن کی نمر+ه هاش همیشه تک بود؟+

دستم بوی گل میداد منو به جرم گل چیدن گرفتنو محاکمه کردن, هیچکس فکر نکرد که شاید من گلی کاشته باشم
.
به خودت مغرور نشو, برگ ها همیشه وقتی میریزن که فکر میکنن طلا شدن هیچوقت
بدون که به همیشه تو یه ارتفاعی از جو دیگه ابری وجود نداره اگه یه وقت آسمون دلت ابری بود .......اندازه کافی اوج نگرفتی

خوشبختی داشتن دوست داشتنیها نیست دوست داشتن داشتنیها ست .

آخر دنیاست بخند !

آدمک آخر دنیاست بخند

 آدمک مرگ همین جاست بخند

آدمک خر نشوی گریه کنی

 کل دنیا سراب است بخند

 آن خدایی که بزرگش خوانی

 به خدا مثل تو تنهاست بخند

دست خطی که تو را عاشق کرد

شوخی کاغذی ماست بخند

فکر کن درد تو ارزشمند است

فکر کن گریه چه زیباست بخند

صبح فردا به شب نیست که نیست

 تازه انگار که فرداست بخند

راستی آنچه که یادت دادیم

 پرزدن نیست که در جاست بخند

آدمک نغمه آغاز نخوان

 به خدا آخر دنیاست بخند

                                                                                                             التماس دعا ، بخدا می سپارمتون




دینا ::: پنج شنبه 86/5/25::: ساعت 11:11 صبح

« بنام حق»

نگو دیره که دلم بی تو میمیره

اشکاتو پاک کن همسفر گاهی باید بازی رو باخت اما اینو یادت باشه باز می شه زندگی رو ساخت

     بهار عاشق بود و زمین معشوق  عشق بی تابی می آورد

 

و بهار بی تاب بود 

 

زمین اما آرام و سنگین و صبور ....

 

و بهار پرده از عاشقی برداشت . آن هنگام که رازش عظیم گشت

 

و عشقش مهیب  و جهان حیرت کرد .....

 یک نفر آمد قرارم را گرفت

لحظه های انتظارم را گرفت

بی خبر آمد به باغ خاطرم

فصل سبز روزگارم را گرفت

خوشبختانه خواهرم منو بخشیده و انگار سرنوشت هم اونو دوست داره ، این روزا برای اون خوب پیش می ره امیدوارم همینگونه ادامه داشته باشه...

منم عاشق مرا غم سازگار است

                                 تو معشوقی تو را با غم چه کار است 

 

 




دینا ::: دوشنبه 86/5/22::: ساعت 11:20 صبح

تا وقتی که تو هستی،

تا لحظه ای که یاد تو در خاطر من جاریست . . . 

تا زمانی که دستهای گرمت همراه دستای خسته ای منه . . .

تا وقتی که نگاهت تنها پناهگاه و تکیه گاه نگاه سرگردان منه . . .

تا زمانی که تو همسفر جاده زندگی من هستی . . .

تا وقتی که شونه های تو امن ترین جای دنیاست برای من . . .

من زنده هستم

www.zebaro.parsiblog.com

                                                                   ای خدا کی میشه روزی که بدون واهمه

 

بتونم عشقمو فریاد بزنم بین همه

 

بگیرم دستای گرمشو تو دستام همیشه

 

بدونم دلم دیگه هم سفر تنهاییشه

 

نزنه شور جدایی دله تنگ و بی قرار

 

لحظه دیدن روی ماه اون گله بهار

 

مثه پروانه که گرد گل همش پر میزنه

 

دله تنگم نمی تونه از نگاش دل بکنه

 

بدوزم چشمامو تو چشمای پاک و بی ریاش

 

بخونم راز قشنگ عشقو از تویه چشاش

 

بزنم بوسه به اون لبهایی که دلم میخواد

 

بدونه آرزومه فقط بهش خنده بیاد

 

موهای لطیفشو شونه کنم دونه دونه

 

بخونم ترانه مهر و وفا ، عاشقونه

 

بکنم زمزمه وقتی سر رو شونم میزاره

 

عزیزت دوست داره ، بدون واست جون میزاره

 




دینا ::: یکشنبه 86/5/21::: ساعت 4:1 عصر

divoone. oghdeyi. susul. efadei. tarsoo. damdami . asopas . razl . ashghal.moftkhor!!!!!! shaki sho0di?hala harfe aval 8 kalame bala ro kenare ham beza
نزدیکترین نقطه به خدا هیچ جای دوری نیست
نزدیکترین نقطه به خدا نزدیکترین لحظه به اوست"وقتی
حضورش را درست توی قلبت حس میکنی"

باسلام

من خسته ام وکمی هم ناراحت یعنی یه کم بیشتر از کمی !

من کاری کردم که خواهرم از دست کلی ناراحت شد ... من شاید با سر نوشت او بازی کردم .... بالاخره متاسفم

 




دینا ::: سه شنبه 86/5/16::: ساعت 1:46 عصر

هزار سوال بی جواب ؟

به توکه می رسم هزار سوال بی جواب دارم

برای رسیدن به یک جواب تا صبح بیدارم

وقتی طلوع سپیده دم را می بینم

تازه پی برده که بازهم من اینم

من همان دخترک آفتابم

بی دلیل و علت همچنان بی تابم

من غرق در پریشانی و تاریکی روزگار

رفته اند همه و من به یکباره تنهایم انگار

گل یاس شب بو همدم و یاور من

این همه زشتی و پلیدی تنها باور من

کاش می شد من در این همهمه نمانم

ولی خواه وناخواه در سردرگمی می مانم

منی که با فرسودگی به دنبال جوابم

غرق شده در خیال و رویای روی آبم

کاش جواب سوالهایم را یکی یکی می دادی

به دنبال من به هرجایی می آمدی

خواستم همه دردهایم را به فراموشی بسپارم

حیف که من طاقت آن را ندارم

خواستم هزار دلیل برای جوابت بیارم

خواستم به تو بگویم چقدر دوستت دارم

اما من توانایی بیانش را ندارم

میان این جمع شلوغ به دنبال یارم

هرچه می گردم کسی یار من نیست

این همه نامردی معنی اش چیست ؟

این دنیا که ما می کنیم زندگی

حاصلی ندارد جز تنهایی و دلتنگی

این شعر رو خودم سرودم




دینا ::: سه شنبه 86/5/16::: ساعت 1:41 عصر

خدایا من عاشق توام و به تو نیاز دارم، هم اینک به قلبم بیا

 

« دوستت دارم» تو بزرگ بودی آنقدر بزرگ که رویاهای من در سرزمین خیال تو قاصدکی بیش نبود بزرگ بودی و دست نیافتنی و من می دانستم در دست نیافتنی ها عظمتی ست پرستیدنی... زندگی با تو خاطره ای برای من نبود خاطره های با تو تمام زندگی من است... زیر نگاه پاییزی تو من چونان برگی افتادم و از آن روز زیر پای رهگذران خرد می شوم و باد تکه های مرا به این سو و آن سو می پراکند...

...................................................................................................................................................................

رفتی تا...

تو آنقدر پاک ومقدس بودی که دور شدی ، رفتی تا باهم بودن ولذت آن را به من ثابت کنی ، مرور خاطرات به من کمک نمی کند تا تو را دوباره ببینم اما به من یاری می دهد تا مصمم تر از پیش به تو دل ببندم .این اجازه را به من بده تا تو را فقط بخاطر خودم بخواهم و دعای هرشبه ام لحظه لحظه با تو بودن باشد .

گاهی دوستی ها آنقدر شیرین است که طعم تلخ جدایی حس نمی شود و من بی آنکه از تو دلگیر باشم هنوزم تو را دوست دارم فراموش نکن یه کسی یه جای دور یه گوشه ی دنیا توی دنیای خیلی کوچیکش آرزوی هرشبه اش تویی !

تویی که جذاب می خندی و آسان دل می بری اما سخت دل می کَنی تویی که شیرین شکنجه می دهی آه تو خدای من تو چه جلاد مهربانی هستی که برتن خسته ی من تیشه ی جدایی را با خنده میزنی .

ای بهار دلکش من، عطر سکوت زیبایت و طنین خوش قدم هایت که در تاریکی روشنی می درخشد مرا جذب کرد امیدوارم فراموشم نکنی!  من و همه خاطراتی که باهم ساختیم را از یاد مَبری ...

خودت خوب می دانی که با چشمانت با من سخن می گویی آخر چگونه دلت می آید آنها را ببندی ... چشم هایت را بازکن مرا ببین که به دنبالت آواره ام !

منتظرم که نمی گذاری ؟                                                                                                                  دینای تو...

 

هیچ وقت تو خیابون نرو،اگه رفتی سرتو بالا نکن،اگه بالا کردی به هیچ کس نگاه نکن،اگه نگاه کردی نخند،اگه خندیدی ازش شماره نگیر،اگه گرفتی بهش زنگ نزن،اگه زنگ زدی باهاش حرف نزن،اگه حرف زدی نگو دوستش داری،اگه گفتی باهاش قرار نذار،اگه گذاشتی نرو سر قرار،اگه رفتی تحویلش نگیر،اگه گرفتی تحویلش نگیر،اگه گرفتی عاشقش نشو،اگه شدی بهش نگو دوستت دارم،اگه گفتی...می ذاره میره.

برای آنان که دل شکستن را بهتر از دوست داشتن آموخته اند ...

هر وقت گفتی جدایی،بندبند تنم لرزید.هر وقت گفتی فاصله،مردمک چشمانم منزلگاه تصویر جاده ای مه آلود شد با مسافری  تنها که کوله بار خود را به دوش می کشید،راز هم گریخت و از روی ترحم نگاهی به پشت سرش نمی انداخت.دل هر چه داشت نثار چشمان تو کرد اما دل تو غریبه را پرستید...رفتنت دوباره نگاهم را با انتظار هم خانه کرد.منتظر شدم،منتظر لحظه ای دیگر در کنار تو ماندن.اما انتظار پوسید...گفتم حالا که می روی لااقل یک آرزو برایم بگذار؛آرزویی تو خالی برای دل خوشی ام و تو گفتی:"در آرزوی برگشتنم بمیر".دستانت را بوسیدم و خدا را شکر کردم از اینکه سرانجام فهمیدی  بی تو خواهم مرد!

 افسوس دیگر غروبی نخواهد رسید که آهوی نابینای چشمانم با لمس ردپایت بینا شود.دیگر شبی نخواهد آمد که قدم به قدم در کنار تو از عشق بمیرم.دیگر مهتابی بر میلاد دوباره ی محبت ما نخواهد تابید.هیچ آفتابی دیگر از پشت سر، بر پیکر"ما" نخواهد دمید تا پا روی سایه ی سرد و بی وفای روبه رویمان بکوبیم.نباید!...این حکم سختی است برای ما.اما ما نبید با هم باشیم.نباید به هم برسیم.اما...باید خداحافظ ...

نمی نویسم ..... چون می دانم هیچ گاه نوشته هایم را نمی خوانی! حرف نمی زنم .... چون می دانم هیچ گاه حرف هایم را نمی فهمی! نگاهت نمی کنم ...... چون تو اصلاً نگاهم را نمی بینی! صدایت نمی زنم ..... زیرا اشک های من برای تو بی فایده است! فقط می خندم ...... چون تو در هر صورت می گویی من دیوانه ام

دیریست عزیز من در حسرت نظر کردن به صورتت برای یک لحظه ثانیه های کلیشه ای را بسختی از پس هم می گذرانم !

.

.

.

.

نشانی منزلت کجاست ؟ کاش به من می گفتی

.

.

.

.

هنوز هم نا گفته های بسیاری مانده

.

.

.

.

اطمینان دارم چشمان براق ات به من دروغ نمی گوید

.

.

.

.

بازهم باور نمی کنی بعد خدا تو را می پرستم

.

.

.

.

من احساس آن کسی را دارم که به دنبال گمشده ای از دیار نا آشناست

.

.

.

.

من از تو یادگاری تنها غم جدایی از تو را دارم

.

.

.

.

ولی با این وجود این بهترین هدیه و یادگاریست که تو به من و دنیا به من داده

 

**********

خاموش نخواهم شد فریاد می زنم تا دنیا بدانند تو تنها یار دیرینه و همیشگی و باگذشت منی

................................                                                                                                   دینا

 

چارلی چاپلین میگه : شاید زندگی آن جشنی نباشد که آرزویش را داشتی اما حال که به آن دعوت شدی تا میتوانی زیبا برقص...

عشق های گرون :

گاهی وقتا بهای بعضی عشقها خیلیه ! بنظر من باید به این عشقها لقب گرون رو داد . این عشقها خیلی عمیقن و برای بدست آوردنشون باید بهای زیادی رو پرداخت و به آسونی ازآن کسی نمی شه. معجزه ی بدست آوردنشون باورنکردنیه و افراد بازی این عشق ها خیلی شیرینند و خیلی به دل می شینند این عشقها حساس اند و فقط با یک اشتباه از دستمون میپرند پس اگه به چنین عشقی برخوردی مراقب باش از دستش ندی خیلی گرونه ! شایدم اصلا به گروه خونی من وشما نخوره حالا خدا رو چه دیده شاید نصیب توهم شد.  

پشت صحنه ی زندگی

زندگی بازی نمایش من وتوست ما بازیگریم ! پس بیا نقشمون رو خوب ایفا کنیم نکنه آبرومون بره ... بیا بشیم آدمک قصه * بیا سفرکنیم به شهر رویا * اونجا من نقش خودمو بازی می کنم و تو هم نقش خودتو ! پشت صحنه دستای کمک درازه اگه مفهوم نقشتو نفهمیدی به پشت صحنه مراجعه کن . قدر پشت صحنه رو بدون که خیلی زحمت می کشن پشت صحنه ی زندگی تصویر خودمونه . خودتو ببین توی آینه هستی هنوزم تو بازیگر این نقشی * نقش مثبت یا منفی رو خودت انتخاب می کنی هرکدوم رو انتخاب کردی در ایفای اون سعی ات رو بکن صبور باش و با حوصله وپشتکار جلو برو واز هیچ چیز نترس ترسی نداره مقاوم باش و استوار پای همه ی حرفات از بیانشون عاجز نمون !

 

بازم دلتنگی ؟

کاش زمان تندتر بگذرد و من روزی تو را کنار خویش بیابم ... روزی که باد جشنی را با حضور اقاقیا برپا می دارد . روزی که بهترین ها ازآن توست . نگذار در حسرت نگاه گرمت زیر رگبار تنهایی تلف شوم . من صبر کرده ام و نیز صبرمی کنم تا دوباره ببینمت من به این عشق اعتقاد دارم وخشنودم که در قلبم تو را دارم  گرچه نیستی اما بدان یادت که هستم . من بخاطر تو دل به کسی نخواهم بست . آخر مگر نمی دانی دلتنگ تو هستم ... مهم نیست که دوستم نداشته باشی یا دلتنگ کس دیگری شوی یا دل به آن یکی ببندی مهم نیست مهم اینه که من تو را عاشقانه  می پرستم و به این عشق جاودانه اطمینان دارم  ... من این عشق را در قلبم پرورش خواهم داد و بخاطر تو دل به دیگری نخواهم بست ...

 حال اگر بیایی یا نه !

 

 

 

 

 

 




دینا ::: یکشنبه 86/5/14::: ساعت 3:30 عصر

خدایا من عاشق توام و به تو نیاز دارم، هم اینک به قلبم بیا

 

« دوستت دارم» تو بزرگ بودی آنقدر بزرگ که رویاهای من در سرزمین خیال تو قاصدکی بیش نبود بزرگ بودی و دست نیافتنی و من می دانستم در دست نیافتنی ها عظمتی ست پرستیدنی... زندگی با تو خاطره ای برای من نبود خاطره های با تو تمام زندگی من است... زیر نگاه پاییزی تو من چونان برگی افتادم و از آن روز زیر پای رهگذران خرد می شوم و باد تکه های مرا به این سو و آن سو می پراکند...

...................................................................................................................................................................

رفتی تا...

تو آنقدر پاک ومقدس بودی که دور شدی ، رفتی تا باهم بودن ولذت آن را به من ثابت کنی ، مرور خاطرات به من کمک نمی کند تا تو را دوباره ببینم اما به من یاری می دهد تا مصمم تر از پیش به تو دل ببندم .این اجازه را به من بده تا تو را فقط بخاطر خودم بخواهم و دعای هرشبه ام لحظه لحظه با تو بودن باشد .

گاهی دوستی ها آنقدر شیرین است که طعم تلخ جدایی حس نمی شود و من بی آنکه از تو دلگیر باشم هنوزم تو را دوست دارم فراموش نکن یه کسی یه جای دور یه گوشه ی دنیا توی دنیای خیلی کوچیکش آرزوی هرشبه اش تویی !

تویی که جذاب می خندی و آسان دل می بری اما سخت دل می کَنی تویی که شیرین شکنجه می دهی آه تو خدای من تو چه جلاد مهربانی هستی که برتن خسته ی من تیشه ی جدایی را با خنده میزنی .

ای بهار دلکش من، عطر سکوت زیبایت و طنین خوش قدم هایت که در تاریکی روشنی می درخشد مرا جذب کرد امیدوارم فراموشم نکنی!  من و همه خاطراتی که باهم ساختیم را از یاد مَبری ...

خودت خوب می دانی که با چشمانت با من سخن می گویی آخر چگونه دلت می آید آنها را ببندی ... چشم هایت را بازکن مرا ببین که به دنبالت آواره ام !

منتظرم که نمی گذاری ؟                                                                                                                  دینای تو...

 

هیچ وقت تو خیابون نرو،اگه رفتی سرتو بالا نکن،اگه بالا کردی به هیچ کس نگاه نکن،اگه نگاه کردی نخند،اگه خندیدی ازش شماره نگیر،اگه گرفتی بهش زنگ نزن،اگه زنگ زدی باهاش حرف نزن،اگه حرف زدی نگو دوستش داری،اگه گفتی باهاش قرار نذار،اگه گذاشتی نرو سر قرار،اگه رفتی تحویلش نگیر،اگه گرفتی تحویلش نگیر،اگه گرفتی عاشقش نشو،اگه شدی بهش نگو دوستت دارم،اگه گفتی...می ذاره میره.

برای آنان که دل شکستن را بهتر از دوست داشتن آموخته اند ...

هر وقت گفتی جدایی،بندبند تنم لرزید.هر وقت گفتی فاصله،مردمک چشمانم منزلگاه تصویر جاده ای مه آلود شد با مسافری  تنها که کوله بار خود را به دوش می کشید،راز هم گریخت و از روی ترحم نگاهی به پشت سرش نمی انداخت.دل هر چه داشت نثار چشمان تو کرد اما دل تو غریبه را پرستید...رفتنت دوباره نگاهم را با انتظار هم خانه کرد.منتظر شدم،منتظر لحظه ای دیگر در کنار تو ماندن.اما انتظار پوسید...گفتم حالا که می روی لااقل یک آرزو برایم بگذار؛آرزویی تو خالی برای دل خوشی ام و تو گفتی:"در آرزوی برگشتنم بمیر".دستانت را بوسیدم و خدا را شکر کردم از اینکه سرانجام فهمیدی  بی تو خواهم مرد!

 افسوس دیگر غروبی نخواهد رسید که آهوی نابینای چشمانم با لمس ردپایت بینا شود.دیگر شبی نخواهد آمد که قدم به قدم در کنار تو از عشق بمیرم.دیگر مهتابی بر میلاد دوباره ی محبت ما نخواهد تابید.هیچ آفتابی دیگر از پشت سر، بر پیکر"ما" نخواهد دمید تا پا روی سایه ی سرد و بی وفای روبه رویمان بکوبیم.نباید!...این حکم سختی است برای ما.اما ما نبید با هم باشیم.نباید به هم برسیم.اما...باید خداحافظ ...

نمی نویسم ..... چون می دانم هیچ گاه نوشته هایم را نمی خوانی! حرف نمی زنم .... چون می دانم هیچ گاه حرف هایم را نمی فهمی! نگاهت نمی کنم ...... چون تو اصلاً نگاهم را نمی بینی! صدایت نمی زنم ..... زیرا اشک های من برای تو بی فایده است! فقط می خندم ...... چون تو در هر صورت می گویی من دیوانه ام

دیریست عزیز من در حسرت نظر کردن به صورتت برای یک لحظه ثانیه های کلیشه ای را بسختی از پس هم می گذرانم !

.

.

.

.

نشانی منزلت کجاست ؟ کاش به من می گفتی

.

.

.

.

هنوز هم نا گفته های بسیاری مانده

.

.

.

.

اطمینان دارم چشمان براق ات به من دروغ نمی گوید

.

.

.

.

بازهم باور نمی کنی بعد خدا تو را می پرستم

.

.

.

.

من احساس آن کسی را دارم که به دنبال گمشده ای از دیار نا آشناست

.

.

.

.

من از تو یادگاری تنها غم جدایی از تو را دارم

.

.

.

.

ولی با این وجود این بهترین هدیه و یادگاریست که تو به من و دنیا به من داده

 

**********

خاموش نخواهم شد فریاد می زنم تا دنیا بدانند تو تنها یار دیرینه و همیشگی و باگذشت منی

................................                                                                                                   دینا

 

چارلی چاپلین میگه : شاید زندگی آن جشنی نباشد که آرزویش را داشتی اما حال که به آن دعوت شدی تا میتوانی زیبا برقص...

عشق های گرون :

گاهی وقتا بهای بعضی عشقها خیلیه ! بنظر من باید به این عشقها لقب گرون رو داد . این عشقها خیلی عمیقن و برای بدست آوردنشون باید بهای زیادی رو پرداخت و به آسونی ازآن کسی نمی شه. معجزه ی بدست آوردنشون باورنکردنیه و افراد بازی این عشق ها خیلی شیرینند و خیلی به دل می شینند این عشقها حساس اند و فقط با یک اشتباه از دستمون میپرند پس اگه به چنین عشقی برخوردی مراقب باش از دستش ندی خیلی گرونه ! شایدم اصلا به گروه خونی من وشما نخوره حالا خدا رو چه دیده شاید نصیب توهم شد.  

پشت صحنه ی زندگی

زندگی بازی نمایش من وتوست ما بازیگریم ! پس بیا نقشمون رو خوب ایفا کنیم نکنه آبرومون بره ... بیا بشیم آدمک قصه * بیا سفرکنیم به شهر رویا * اونجا من نقش خودمو بازی می کنم و تو هم نقش خودتو ! پشت صحنه دستای کمک درازه اگه مفهوم نقشتو نفهمیدی به پشت صحنه مراجعه کن . قدر پشت صحنه رو بدون که خیلی زحمت می کشن پشت صحنه ی زندگی تصویر خودمونه . خودتو ببین توی آینه هستی هنوزم تو بازیگر این نقشی * نقش مثبت یا منفی رو خودت انتخاب می کنی هرکدوم رو انتخاب کردی در ایفای اون سعی ات رو بکن صبور باش و با حوصله وپشتکار جلو برو واز هیچ چیز نترس ترسی نداره مقاوم باش و استوار پای همه ی حرفات از بیانشون عاجز نمون !

 

بازم دلتنگی ؟

کاش زمان تندتر بگذرد و من روزی تو را کنار خویش بیابم ... روزی که باد جشنی را با حضور اقاقیا برپا می دارد . روزی که بهترین ها ازآن توست . نگذار در حسرت نگاه گرمت زیر رگبار تنهایی تلف شوم . من صبر کرده ام و نیز صبرمی کنم تا دوباره ببینمت من به این عشق اعتقاد دارم وخشنودم که در قلبم تو را دارم  گرچه نیستی اما بدان یادت که هستم . من بخاطر تو دل به کسی نخواهم بست . آخر مگر نمی دانی دلتنگ تو هستم ... مهم نیست که دوستم نداشته باشی یا دلتنگ کس دیگری شوی یا دل به آن یکی ببندی مهم نیست مهم اینه که من تو را عاشقانه  می پرستم و به این عشق جاودانه اطمینان دارم  ... من این عشق را در قلبم پرورش خواهم داد و بخاطر تو دل به دیگری نخواهم بست ...

 حال اگر بیایی یا نه !

 

 

 

 

 

 




دینا ::: یکشنبه 86/5/14::: ساعت 10:45 صبح

به خاطر تو :

سهم من از تو دوریه             تو لحظه های بی کسم

  قشنگیه قسمت ماست         که ما به هم نمی رسیم

 




دینا ::: سه شنبه 86/5/2::: ساعت 4:29 صبح




دینا ::: سه شنبه 86/5/2::: ساعت 1:31 صبح




دینا ::: سه شنبه 86/5/2::: ساعت 12:57 صبح

   1   2      >
 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 2


بازدید دیروز: 0


کل بازدید :5671
 
 >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
دینا
من عاشق فصل بهارم بنظرم خداوند تمام زیبایی ها رو توی فصل بهار جاداده ؛ خدابه من خیلی لطف داشته چون فکرمی کنم تا حالا فردی موفق بوده ام ؛ حال خیلی ها رو می گیرم ؛ غافلگیرکننده ودارای قدرت آینده نگری هستم و به نوشتن علاقه مندم
 
>>آرشیو شده ها<<
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<