هزار سوال بی جواب ؟
به توکه می رسم هزار سوال بی جواب دارم
برای رسیدن به یک جواب تا صبح بیدارم
وقتی طلوع سپیده دم را می بینم
تازه پی برده که بازهم من اینم
من همان دخترک آفتابم
بی دلیل و علت همچنان بی تابم
من غرق در پریشانی و تاریکی روزگار
رفته اند همه و من به یکباره تنهایم انگار
گل یاس شب بو همدم و یاور من
این همه زشتی و پلیدی تنها باور من
کاش می شد من در این همهمه نمانم
ولی خواه وناخواه در سردرگمی می مانم
منی که با فرسودگی به دنبال جوابم
غرق شده در خیال و رویای روی آبم
کاش جواب سوالهایم را یکی یکی می دادی
به دنبال من به هرجایی می آمدی
خواستم همه دردهایم را به فراموشی بسپارم
حیف که من طاقت آن را ندارم
خواستم هزار دلیل برای جوابت بیارم
خواستم به تو بگویم چقدر دوستت دارم
اما من توانایی بیانش را ندارم
میان این جمع شلوغ به دنبال یارم
هرچه می گردم کسی یار من نیست
این همه نامردی معنی اش چیست ؟
این دنیا که ما می کنیم زندگی
حاصلی ندارد جز تنهایی و دلتنگی
این شعر رو خودم سرودم