ویلیام شکسپیر میگه : زمانی که فکر می کنی تو 7 تا آسمون 1 ستاره هم نداری یکی یه گوشه دنیا هست که واسه دیدنت لحظه شماری می کنه...
من پذیرفتم که عشق افسانه است این دل درد آشنا دیوانه است می روم شاید فراموشت کنم با فراموشی هم آغوشت کنم می روم از رفتن من شاد باش از عذاب دیدنم آزادباش گر چه تو تنها تر از ما می روی آرزو دارم ولی عاشق شوی آرزو دارم بفهمی درد را تلخی
بر خوردهای سرد را...
و گنجشکها جدی جدی می میرند ...
آدمها شوخی شوخی زخم می زنند ....
و قلبها جدی جدی می شکنند ...
و کسی شوخی شوخی لبخند می زند ...
و کس دیگری جدی جدی عاشق می شود .....
و همچنان همه چی شو خی به نظر می رسد.